اين روزها دنياي من لبريزِ خوشحاليست
اينجا هوا باراني وُ حال دلم عاليست
اما كمي سر در گم از اينم كه اين شب ها،
در كوچه باغ خاطراتم، جاي تو خاليست
اين روزها گل ها به ساز باد مي رقصند
ويرانه ها از نم نمِ باران مي ترسند
گم مي شود مهتاب، پشت سايه هاي غم
دل ها نشانِ عشق را از غصه مي پرسند
درگير و دار بغض ها، چشمي كه تر مي شد!
وقتي كه از طغيان غم، دل با خبر مي شد
گاهي نگاهي غرق در سيلاب يك احساس،
گاهي بدونِ اشك هم يك عمر سر مي شد
اين روزها، احساس من با عقل در جنگ است
گويي هواي عشق با نفرت هماهنگ است
امروز هم بي عشق طي شد، مثل هر روزم
اين روزها قلبم براي شب كمي تنگ است